سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سالمند از اینکه نزد جوان بنشیند و از او دانش آموزد، خجالت نکشد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]


ارسال شده توسط اکبر خوردچشم در 89/3/17:: 9:33 عصر


همان طور که در نوشتار پیشین اشاره شد، هیچ ملتی بدون حماسه و ادبیات حماسی نیست. زیرا زبان ادب، بهترین و زیباترین زبان برای شرح شجاعت ها و افتخارات ملل است. بر همین مبناست ملل مختلف تلاش کرده اند از ادبیات و زبان لطیف و اثرگذار آن به بهترین شیوه بهره ببرند. زیرا با توجه به دلایل و شواهد تاریخی آنچه توانسته افتخارات و گذشته روشن ملت ها را برای آیندگان ترسیم کند، زبان ادبیات است و در این بین ادبیات حماسی از جهات مختلف حائز اهمیت است.
گفتیم هیچ ملتی بدون ادبیات حماسی نیست. مدعای این سخن نیم نگاهی است به حماسه های منظوم ملل و اقوام جهان؛ چنانچه در این بین در کشور «ارمنستان» حماسه «دلاوران ساسون»، «اندونزی» حماسه «کاکاوین رامایانا»، «تایلند» حماسه «راماکین»، «تبت» حماسه «گیسارخان»، «لائوس» حماسه «پرالاک پرالام»، اسپانیا» حماسه «دن کیشوت»، «اسکاتلند» حماسه «بروس»، «اوکراین» حماسه «داستان لشگر ایگور»، «ایتالیا» حماسه «کمدی الهی»، «فنلاند» حماسه «کالوالا»، «هلند» حماسه «رینارد روباه»، «یونان باستان» حماسه «ایلیاد و اودیسه»، «ژاپن» حماسه «داستان هیکه»، «گرجستان» حماسه «پلنگینه پوش»، «هندوستان» حماسه «مهاباراتا و رامایانا»، «آلبانی» حماسه «عود کوهستان» و ... همگی گویای این نکته است که از دیرباز پرداختن به سرایش حماسه ها از اهم مهمات بوده و در این بین اغلب ملل و اقوام بقای خودشان را در داشتن پیشینه حماسی می دانسته اند و این مسئله امروزه نیز به صور گوناگون در اغلب نقاط جهان قابل رویت است؛ به عنوان مثال شاید برای برخی افراد ساخت فیلم های اسطوره ای و حماسی در کشورهای پیشرفته جهان امری عادی باشد و آن را در قلمرو نوعی کسب سینمایی و به تبع آن سرگرم کردن مخاطبان به حساب آورند. اما این ظاهر قضیه است. زیرا در پس این ساخت های سینمایی از آثار حماسی و اسطوره ای نوعی بیان گذشته درخشان ملل و نیز نوعی ریشه یابی فرهنگ و آرمان های آن ملت هاست که به شکل یک فیلم یا سریال تلویزیونی نمود پیدا کرده و جالب آن که در بین مخاطبان خود طرفداران بسیاری پیدا کرده است. این مسئله را می توان در ساختار خوب این فیلم ها جستجو کرد. بی شک آنچه در آثار حماسی قابل رویت است، شباهت بی نظیر آنها نسبت به هم می باشد که البته این خط سیر شباهت با توجه به ویژگی های ملل گوناگون بیان کننده نوع آرمان، اعتقادات و رسوم آن ملت ها است. چنانچه در میان دو اثر حماسی بزرگ جهان، یعنی «شاهنامه فردوسی» و «اودیسه و ایلیاد هومر» این شباهت ها بسیار فراوان است که ما در ادامه این نوشتار به برخی از آنها اشاره می کنیم، به عنوان مثال یکی از قهرمانان شاهنامه، «اسفندیار» است، همان که علیرغم رویین تن بودن با تیر دوسرنشان رستم کشته می شود، جالب آن که این اسفندیار شباهت بسیاری به «آشیل» دارد؛ چون هر دو مثل هم رویین تن هستند و هر دو از یک نقطه از بدنشان شکست پذیرند. اما نکته جالب در این است نقاط آسیب پذیر این دو براساس تفکرات دو ملت، متفاوت است. یعنی وقتی پاشنه پای «آشیل» ضربه پذیر است این نشان از توجه یونانیان به سرآمدن قدرت دارد. اما وقتی از جانب ایرانیان ضربه پذیربودن اسفندیار از جانب چشم انتخاب می شود، حکایت از آن دارد که سروری و پهلوانی به دوره خاصی تعلق ندارد بلکه هر آینه انسان دچار غرور و تکبر شود، سرآمدبودن خودش را ازدست می دهد. یا نه، «آشیل» در زمان کودکی و به دست مادرش رویین تن می شود، درحالی که اسفندیار در زمان جوانی و به خاطر راهنمایی زرتشت رویین تن می شود که همین امر نشان از آن دارد که در نزد ایرانیان رسیدن به مقام و درجه بالا به هیچ وجه وابسته به تبار فرد نیست بلکه ریشه در توانایی ها و عملکرد آن شخص دارد. نکته جالب در باب قهرمانان رویین تن آثار حماسی آن است که تمام آنها ناخواسته از بین می روند.
این شباهت در باب قهرمانان حماسی جهان، شامل دیگر قهرمانان هم می شود. گویی شاعرانی چون هومر و فردوسی و... همگی در یک زمان و یک مکان بوده اند و همه آنها به صورت واحد دست به آفرینش آثار حماسی زده اند. شاید به این دلیل که انسان ها ازنظر زبان، زمان، موقعیت جغرافیایی و... تفاوت های بسیاری با هم دارند، اما اشتراکات انسانی ظاهری و پنهانی بسیاری دارند و به یکدیگر شبیه هستند. این رشته واحد آرمان ها و آرزوهای ایشان به صورت ناخواسته در آثار حماسی نمود کاملی پیدا می کند. پس با بررسی در آثار حماسی می توان به شکل های مختلف به مشترکات انسانی بسیاری دست یافت. به عنوان مثال کافی است ما در شاهنامه فردوسی «رستم» را در نظر بگیریم. نمونه کامل او را می توان در اودیسه و ایلیاد با قهرمانی های شخصی چون «هکتور» یافت. هردو قهرمان در برابر تقدیر و سرنوشت تسلیم می شوند و هردو کارهای شبیه به هم انجام می دهند، مثلا هردو پهلوان قدرتمند و زورمند، سنگ های بسیار بزرگی را بر دست می گیرند و پرتاب می کنند، چنانچه در شاهنامه ما می خوانیم؛ رستم سنگی را که هفت گردان از برداشتن آن از دهانه چاه درمانده بودند، به تنهایی از جای برمی دارد و در بیشه چین پرتاب می کند و بیژن را از چاه ضلالت نجات می دهد. از آن طرف هومر می گوید: هکتور، تخته سنگی را که دو تن از زورمندترین مردم روزگار می توانستند بردارند و برگردونه ای بار می کنند، به تنهایی و به آسانی برداشته و به سوی دروازه های مردم آخایی می افکند. البته همین شباهت را «زال» پدر رستم با شخصیت های اسطوره ای چون «اودیپ» و «پاریس» دارد. به هرحال همان گونه که اشاره شد وجود این شباهت ها در آثار حماسی نشان از وجود تشابه در آرمان های بشر دارد که از هزاران سال قبل به دنبالش بوده اند و آن آرمان شهری که در آثار فلاسفه ای چون «ارسطو»، «افلاطون» و... مشاهده می شود، همان چیزی است که در آثار بزرگانی چون «ابن سینا»، «بیرونی» و... قابل رویت است.

 


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط اکبر خوردچشم در 89/3/17:: 7:13 عصر

ایران سرزمینی است که درهر زمانی و در هر نقطه از آن هزاران انسان دانشمند و اندیشمند پا به عرصه وجود گذاشته‌اند که هر کدام از آنها در جای خودشان و در مرتبه‌ای که قرار دارند، چون نگینی برتارک علم و اندیشه جهان می‌درخشند؛ حال این دانشمند می‌خواهد برای قرن معاصر باشد و یا اینکه برای چند قرن قبل از این باشد، فرقی نمی‌کند. مهم این است که برای ما ایرانیان مسلمان مایه کمال و افتخار است و در جای خود به همگان گوشزد می‌کند که خاک این دیار، خاکی پر برکت است و دانشمندان و عالمان بزرگی از آن به جهانیان معرفی شده‌اند.

بی‌شک هر کس به یاد فلسفه می‌افتد در کنار نام‌هایی چون ابن سینا، اولین اسمی که به ذهنش خطور می‌کند، نام ملاصدرا یا همان صدرالمتالهین است، همان فیلسوف بزرگ اسلامی و شیعی که امروز پنج‌شنبه سالروز بزرگداشت اوست. پس به همین بهانه سطوری چند در باب شخصیت بزرگ ایشان به رشته تحریر در می‌آوریم؛

محمد بن ابراهیم شیرازی ملقب به صدرالدین و معروف به ملاصدرا یا همان صدرالمتالهین در سال 980 هـ-ق در شهر شیراز متولد شد. پدرش، ابراهیم بن یحیی قوامی که از وزرای دولت صفوی و مردی صاحب نفوذ بود و از ثروت و مکنت فراوانی برخوردار بود، در تربیت و رشد تنها فرزند پسرش اهتمام تامی از خود نشان داد؛ چنانچه بعد از مشاهده نبوغ کودک خود در فراگیری علم و دانش، در بالندگی وی تلاش فراوانی کرد و پس از مدتی کوتاه وی را به اصفهان روانه ساخت؛ چرا که شهر اصفهان در زمان صفویان مرکز علم و دانش بود و تدریس و یادگیری انواع علوم در آن شهر، شهره عام و خاص بود و البته آن طور که در نوشتاری در چند هفته پیش اشاره شد، کانون این یادگیری کسی نبود، جز شیخ بهائی که با حضورش به این شهر لطف و جلایی خاص بخشیده بود؛ آن گونه که ملاصدرای جوان علوم نقلی را نزد شیخ بهائی و علوم عقلی را نزد میرداماد تلمذ کرد و چه بسا آن طور که از قراین و شواهد بر می‌آید، چندی هم در نزد فیلسوف نامی، یعنی میرفندرسکی کسب علم کرده است.

هر چند در آن زمان، یعنی اواخر قرن دهم هجری، در ایران و بخصوص در شهر اصفهان علوم گوناگونی چون فقه، ادبیات عرب، ریاضی، نجوم و طب و همچنین هنرهایی چون خط، معماری و کتیبه نویسی به خاطر فضای سیاسی حاکم بر جامعه آن زمان رشد و شکوفایی داشتند، اما کلام و فلسفه جایگاه خودش را داشت. چرا که در این دوره که بیشتر دوران شکوفایی علوم عقلی است، فلسفه جایگاه ارزشمندی را در بین علوم گوناگون به خود اختصاص داده بود. البته در اینجا ذکر این نکته لازم است که پایه و اساس فلسفه، اروپایی است و فلسفه در اصل اختصاص به یونان دارد و از دیر باز تحت عنوان «دوستی حکمت و اندیشه» کاربرد داشته است.

پس مبرهن است که فیلسوف هم به معنای دوستدار حکمت و اندیشه معنی شده است. از نظر فیلسوفان، فلسفه یکی از مظاهر فرهنگی انسان است که در کنار صنعت، هنر و... جایگاه خاص خودش را دارد. اما این علوم و هنرها استقلال کاربردی دارند، درحالی که فلسفه اندیشیدن در باب کار کرد و سرانجام این علوم و هنرهاست و زمانی فلسفه معنا پیدا می‌کند که همراه با تعمق و اندیشیدن باشد. اما ملاصدرا که گام دروادی فلسفه و کلام گذاشته بود، به این نوع اندیشیدن و سخن گفتن معنایی خاص بخشید، یعنی فلسفه را از حالت بی روح و خشک خود که گاه توسط برخی فلاسفه در خدمت جلوه‌گر ساختن بسیاری امور به شکل صحیح بودند، خارج ساخت و به آن رنگ و جلایی خاص بخشید، یعنی ملاصدرا دو اندیشه متفاوت، یعنی فلسفه و عرفان را در هم آمیخت و رکنی قوی را پایه‌ریزی کرد و آن، این بوده است که فلسفه را در عرفان ادغام کرد به شکلی که عرفان را ظرف و فلسفه را مظروف آن قرار داد، چنانچه این کار او نوعی تفسیر عرفانی از دین و فلسفه بوده است که به نوعی نام «حکمت متعالیه» به خود گرفت و این نوع اندیشیدن همراه با ذوق عرفانی در دوران بعدی، بخصوص در زمان قاجاریه توسط بزرگانی چون مرحوم ملاهادی سبزواری به اوج خودش رسید. البته ناگفته نماند که حکمت متعالیه ملاصدرا یک قرن پس از او در اروپا رواج یافت و فلاسفه‌ای چون «هگل» پیشتاز این نوع اندیشیدن بودند، آن طور که در سایه سار این نوع اندیشه که مبدع آن ملاصدرای شیرازی بود، نوعی وحدت وجود و اعتقاد به اینکه سرآغاز و پایان تمام پدیده‌ها یک نقطه ثابت و ماندگار و دائمی است، پدیدار شد و این نوع اندیشیدن هنوز هم در بسیاری از مراکز علمی و دانشگاهی اروپاییان، بخصوص کشورهایی چون آلمان و انگلستان محل مجادلات، اندیشیدن‌ها و دست یافتن به بسیاری مجهولات است، همان امری که از ذهن و فکر پویای یک ایرانی با نام ملاصدرای شیرازی تراوش یافت.

بی‌تردید یکی از مسائلی که درزندگی و شکل گرفتن اندیشه‌های جاویدان ملاصدرا نقش اساسی داشت، ترک کردن شهر اصفهان و روی آوردن به گوشهنشینی و ترک دنیاست؛ چنانچه در برخی کتب تاریخی که در باب زندگانی پر فراز و نشیب اوست، آمده که بعد ازفوت شیخ بهائی و روی کار آمدن برخی عالمان فخر فروش که به نوعی جاهلان عالم نما بودند و بعدها به دانشمندان و عالمان ظاهربین معروف شدند،

ملاصدرا آنچنان از طرف آنها تحت فشار قرار گرفت که مجبور شد از اصفهان خارج شده و به روستای کهک درسی کیلومتری شهر قم برود و مدت هفت سال - بنا به قولی پانزده سال - را در آن روستای ساکت و دور از هیاهوی مدعیان به سر برد، به صورتی که در این مدت به ظاهر خمودگی و دوری از دیگران، بهترین نتایج را عاید ملاصدرا کرد، آن طور که خود او در جایی نوشته است:

«من وقتی دیدم زمانه با من سر دشمنی دارد و به پرورش اراذل و جهال مشغول است و روز به روز شعله‌های آتش جهالت وگمراهی بر افروخته تر وبدحالی و نامردی فراگیرتر می‌شود،ناچار روی از فرزندان دنیا بر تافته و دامن از معرکه بیرون کشیدم و از دنیای خمودی و جمود و ناسپاسی به گوشه‌ای پناه بردم و در انزوای گمنامی و شکسته حالی پنهان شدم و... اما این گوشه نشینی و دور بودن از جامعه باعث شد که وی روی به ریاضت و صیانت نفس آورد. آن طور که خود می‌گوید: عوایدی بسیار را شامل حال او کند؛ سرانجام در اثر طول مجاهدت و کثرت ریاضت، نورالهی در درون جانم تابیدن گرفت و دلم از شعله شهود مشتعل گشت. انوار ملکوتی بر آن افاضه شد و اسرار نهانی جبروت بر وی گشود و در پی آن به اسراری دست یافتم که در گذشته نمی‌دانستم و رمزهایی برایم کشف شد که به آن گونه از طریق برهان نیافته بودم و هر چه از اسرار الهی و حقایق ربویی و ودیعه‌های عرشی و رمز و راز صمدی را باکمک عقل و برهان می‌دانستم، با شهود و عیان روشن تر یافتم. در اینجا بود که عقلم آرام گرفت و استراحت یافت و نسیم انوار حق صبح و عصرو شب و روز بر آن وزید و آن چنان به حق نزدیک شد که همواره با او به مناجات نشست.»

اگر از شخصیت علمی و فلسفی ملاصدرا بگذریم، یکی از مسائلی که در آثار بی‌شمار وی جلوه گر می‌شود، اعتقاد راسخ داشتن به منجی آخر الزمان است و اینکه حضرت مهدی(عج) در آن زمان از جانب خداوند برای اقامه قسط و عدل ظهور خواهد کرد؛ چنانچه در بسیاری آثار گرانبهای او به صراحت آمده است که زمین هیچ گاه از حجت الهی خالی نیست. پس بر اساس بسیاری روایات آخرین سلسله امامت به حضرت مهدی (عج) می‌رسد. بر همین اساس است که ملاصدرا تصریح می‌کند امام زمان ما، همان حضرت مهدی (عج) می‌باشد که ظهورشان در آخر الزمان وعده داده شد و بنابر بعضی روایات مراد از «الذین یومنون بالغیب» بی‌تردید زمان غیبت و زمان ظهور و قیام آن حضرت است که به کرات در قرآن و روایات از آن خبر داده شده است.

بنابر آنچه عنوان شد ملاصدرا از افتخارات جهان تشیع است و اندیشه‌ها و افکار بی‌نظیرش در آثار متعددی چون «اسفار اربعه»، «شواهد الربوبیه»، «شرح اصول کافی»، «الهدایه»، «حاشیه حکمت الاشراق» و... از او به یادگار مانده است. این حکیم نامدار هفت مرتبه با پای پیاده به حج مشرف شد و سرانجام در سال 1050هـ-ق و در سن هفتاد و یک سالگی در آخرین سفر حج خود و در شهر بصره دعوت حق را لبیک گفت و در همان جا به خاک سپرده شد. هر چند به خاطر غفلت مردم و گذشت ایام در این شهر مقبره‌ای از او باقی نمانده است، اما اندیشه‌های والایش بخصوص حکمت متعالیه وی همچنان روشنگر اذهان است.

 


کلمات کلیدی :

ارسال شده توسط اکبر خوردچشم در 89/3/17:: 7:11 عصر

چندی پیش برحسب اتفاق در کتابخانه ای به تعدادی مجموعه داستان برخورد کردم. از رنگ و روی آن و همچنین تاریخ انتشاری که داخل آن ثبت شده بود، نشان از آن داشت که این کتاب ها در همین ماه های اخیر به چاپ رسیده اند. پس طراوت و شادابی خاص خودشان را داشتند. بنابراین کتاب های موردنظر را تورقی کردم. جالب آن که هر خواننده ای داستان یا داستان هایی از این کتاب ها را خوانده بود، در پایانش یادداشت های کوتاهی نوشته بود که نشان از اعتراض و یا بی علاقگی خوانندگان این قبیل آثار داشت.
اما این که چرا یک خواننده پس از مطالعه اثری چنین می نویسد، برایم جای سؤال بود. پس ابتدا برای رسیدن به پاسخی مناسب تصمیم گرفتم تعدادی از داستان های آن را با دقت مطالعه کنم. دو - سه مجموعه ای را خریدم. مطالعه ام که تمام شد، به آن خوانندگان حق دادم چنین یادداشت کنند. آخر به عنوان مثال بعد از دو و حتی سه مرتبه مطالعه داستانی، همچنان متوجه نشدم این داستان 20 صفحه ای چه می خواهد بگوید. اصلا از کجا شروع شده و به کجا ختم شده است؟ شخصیت اصلی آن چه کسی است؟ شخصیت های فرعی آن چه کسانی هستند؟ مشخص نبود از کدام زاویه دید استفاده می کند و سر آخر این که طرح و درونمایه مشخصی نداشت و آشفتگی موضوع و مطلب در آن بیداد می کرد. ظاهرا داستان ها خود به خود از نقطه اوج شروع شده و باید به سمت فرود حرکت می کردند. اما آنچه که در این میان مشاهده کردم آشفتگی سیر داستان در نقاط اوج و فرود بود. زمینه های داستان ها معلوم نبود در کجا حرکت می کند، یعنی نه مکان، نه زمان، نه شرایط اجتماعی و...!
در یک کلام هیچ یک از شاخصه های تعریف شده داستان کوتاه را نداشت. اما از نام نویسنده و همچنین از نام انتشاراتی آن معلوم بود که این کتاب اولین اثر نویسنده است و به خرج خودش چاپ شده و سر آخر به قول معروف سری در میان سرها درآورده است.
این روزها اغلب نویسندگان علاقه فراوانی دارند که داستان هایی در حوزه داستان های سیال ذهن به نگارش درآورند. البته این داستان های سیال ذهن با توجه به ویژگی هایی که دارند، گاهی پیش می آید با اقبال و توجه خوانندگان رو به رو شوند. اما این قاعده، اغلب آثاری از این دست را شامل نمی شود.
به راستی این نویسندگانی که قلم به دست می گیرند و هدفشان نگارش داستان های سیال ذهن است، تا چه اندازه در کارشان موفق هستند؟ آیا می توانند با کنار هم چیدن تعدادی واژه و ارتباط غیرمستقیم دادن آنها به یکدیگر، مخاطب را جذب خودشان کنند؟و...
همانطور که می دانیم دنیای امروز، دنیای پیچیده ای است. هر روز یک اتفاق تازه در شکل کلان آن می افتد و از آن سوی، هر لحظه و هر ثانیه هزاران اتفاق کوچک رخ می دهد. پس پرواضح است دنیای کنونی، چونان گذشته دنیایی ساده و یک دست نیست، بلکه دنیای پیچیده و گنگی است که در میان لایه های مختلف اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، هنری، ادبی و... چندین لایه وجود دارد که هر کدام از این لایه ها هم در صورت کنکاش از قسمت های گوناگونی تشکیل شده است. بنابر آنچه عنوان شد، اغلب نویسندگان که آثار ادبی را آینه تمام نمای جوامع خودشان تصور می کنند، بر این باورند که لازم است به موازات حرکت چند لایه ای جامعه، آثار ادبی هم از لایه های گوناگونی برخوردار باشند تا ضمن توازن باحرکت جامعه، این قبیل آثار هم با روحیات مردم جامعه و نوع تفکرات و تصورات ایشان تطابق داشته باشد. پس بر همین اساس برخی نویسندگان و هنرمندان تولید آثار چند لایه ای را که به همین سادگی مطلب را در اختیار مخاطبان قرار نمی دهند، امری نو و اثرگذار تلقی می کنند؛ چنانکه این روزها بسیاری از نویسندگان آثار داستانی، چندان رغبتی به نگارش داستان های به اصطلاح «خطی و تخت» ندارند و برای این که بر مخاطب و اندیشه و احساسات او دست یابند و گاه برای این که در پهنه ادبیات داستانی خودشان را از طریق آثارشان بیشتر نمایان سازند، با جدیت و علاقه وافری به سمت نگارش داستان های سیال ذهن آمده اند و از آنجا که اغلب این آثار به شکل تقریباً گنگ و مبهم است و به راحتی نمی توان درباره محتوا و ساختار آنها قضاوت کرد.
اغلب در برخی داستان هایی که به شکل و سیاق سیال ذهن نوشته می شود، نویسنده تصور می کند با در نظر گرفتن یک اتفاق ساده و عقب و جلو بردن شخصیت ها و ارائه تصاویری گنگ و ابهام آمیز از مکان و زمان داستان می تواند اثری ماندگار خلق کند؛ چرا که عقیده دارد یک داستان سیال ذهن، داستانی است که به خاطر مبهم بودنش در نزد افراد مختلف تصورات خاص خود را دارد. جالب آن بسیار اتفاق می افتد که حرکت دادن زمان و مکان و سردرگم کردن مخاطب در عمق داستان، آنقدر کش و قوس پیدا می کند که به عنوان مثال در دو صفحه از داستان، شخصیت اصلی بیش از بیست و چند بار از مکان و زمان خود جدا شده و به عقب و جلو می رود. حال این که خواننده داستان می تواند این حرکت ذهنی شخصیت داستان را به شکل منطقی دنبال کند، امری که اغلب نویسندگان این نوع داستان ها از کنار آن به راحتی می گذرند.
باید توجه داشت داستان سیال ذهن، با وجود بی نظمی ظاهری در آن، در دل خودش از یک نظم و منطق خاصی پیروی می کند؛ یعنی اگر همین سلسله حوادث به ظاهر آشفته و گاه بی ربط را کنار هم بگذاریم به یک نظم کلی و یک حرکت حساب شده در لایه های درونی داستان می رسیم که همین نظم داشتن منطقی در عین - ظاهراً- بی نظمی، هنر داستان سیال ذهن است. پس در یک داستان سیال ذهن طرح باید آن قدر قوی باشد که بتواند این بی نظمی های ظاهری را در یک نقطه بهم برساند و به یک نتیجه کلی برسد. از دیگر مواردی که در یک داستان ذهن باید مدنظر داشت، به دو نکته اساسی است؛ یکی استفاده از تصویرها که در مبحث مکان و زمان خلاصه می شود و دیگری استفاده بهینه از دیالوگ ها که ما در ادامه این نوشتار به آنها می پردازیم.
چنانچه عنوان شد، داستان سیال ذهن، روایت گر حرکت ذهن نویسنده است که این حرکت در قالب حرکت روحیات، تفکرات و احساسات شخصیت داستان شکل می گیرد. پس بهتر است برای تنوع بخشیدن به این حرکت، آن را از یکنواختی بیرون کشید. هم چنین برای رساندن پیام های مورد نیاز به مخاطب، باید حرکت ذهن به صورتی باشد که از طبیعت و اتفاقات پیرامون خود غافل نماند. به زبان ساده تر، به جای این که مثلاً ذهن نویسنده از نقطه الف به ب و از آنجا دوباره به سمت الف برگردد، بهترین کار این است که این حرکت توأم با ارائه تصاویر، صداها و مناظر به ظاهر مختلف اما در اصل شبیه هم باشد.
به هر حال آنچه عنوان شد، لازمه نگارش یک داستان سیال ذهن است، داستانی که در آن فراتر از جهان مورد تصور ما اتفاقات روی می دهد و علیرغم تصورات برخی افراد که نگارش این قبیل داستان ها را آسان تصور می کنند، خلق این داستان ها بسیار سخت و دشوار است، یعنی نویسنده باید از دنیای داستان حقیقی فراتر برود تا این چنین بتواند با دنیای داستان سیال ذهن کنار بیاید و اثری درخور ارزش هنری ارائه دهد.


کلمات کلیدی :